شگفتا از این طـــرح جادویی ژرف
که بر لوح دل نقش بست و جلا یافت
قــــلم را چو گریاند نقاش هستــی
در افـــاق اعجاز طرحی چنین بافت
# # # #
در این طرح ،تصویر یک سینه را کَند
در این سیـنه قلــبی از آیینه اویخت
بلور نگــــــاهی درخشــید ناگــاه
در اعمــاق ایینه طیفی زغــم ریخت
# # # #
زهُـــرم غــم ایینه پولک نشان شد
شـــرار تپیدن در او شعله ور گشت
نهــال طنیـنش به دل ریـشه گسترد
تپــش ها مضاعف شد و ژرفتر گشت
# # # #
زپـژواک او دیـرک سیـنه لــرزید
بـلور دل از لرزه هایش فرو ریخت
نگـینی از اییـنهٍ ســینه بـرجسـت
بدان خـاتم بی نگیـنش در اویخـت
# # # #
# # ##
شگـفتا! که این شکل،تندیـس دل بود
ولـی دست سبـزی بـر او تیشه بنهاد
چـو کلـک اساطیـری تیـشه رقصیـد
بـدو نـام جــــــادویی عشـق را داد
  
نظرات شما عزیزان:
|